Atorpat
What ever ooze from that thing, you call mind!
معصومیت از دست رفته

راستشو بخواید این روزا نمی خواستم چیزی درمورد انتخابات بگم ولی این گفتگوی خبری خیلی وسوسه کنندست! ولی خوب فعلا یه داستان پیدا کردم اونو میزارم. واقعا بعضی از این داستانها آدم رو به فکر میندازه حتی یکی میگفت:" مو به تن آدم سیخ میکنه."

نمیدونم خودتون قضاوت کنید:



خدا چه جوریه؟

مدت زيادی از تولد برادر ساکی کوچولو نگذشته بود . ساکی مداوم اصرار می کرد به پدر و مادرش که با نوزتد جديد تنهايشان بگذارند.

پدر و مادرش ترسيدند ساکی هم مثل بيشتر بچه های چهار , پنج ساله به برادرش حسودی کند و بخواهد او را بزند يا آسيبی به او برساند , اين بود که جوابشان هميشه'نه' بود . اما در رفتار ساکی هيچ نشانی از حسادت ديده نمی شد . با نوزاد مهربان بود و اصرارش هم برای تنها ماندن با او روز به روز بيشتر می شد ,بالاخره پدر و مادرش تصميم گرفتند موافقت کنند.

ساکی با خوشحالی به اتاق نوزاد رفت و در پشت سرش بست , اما لای در بازمانده بود و پدر و مادر کنجکاوش می توانستند مخفيانه نگاه کنند و بشنوند .

آنها ساکی کوچولو را ديدند که آهسته به طرف برادر کوچکش رفت , صورتش را روی صورت او گذاشت و به آرامی گفت :

"نی نی کوچولو به من بگوخدا چه جوريه؟ من داره يادم میره !!! "

آن ميلمن



وقتی اینو آدم می خونه بعدم این انتخابات رو می بینه چی میتونه بگه؟