Atorpat
What ever ooze from that thing, you call mind!


این ترم نیز به پایان رسید، دست‌کم اسمی. و باز تابستان!

راست می‌گوید روزبه، شده‌ام به‌مانند این پیرمردها. به هرچه که برمی‌خورم یاد گذشته‌ها می‌افتم. دلتنگ می‌شوم. شده‌ام نماد نوستالژی. شاید که آینده‌ای نمی‌بینم.

باری، چندهنگامی است که باز چیزی ننوشته‌ام. امروز به خودم می‌گفتم چه پیشامدها که رخ‌داده در این مدت. شاید این‌ها مانند یک Restore Point رفتار کنند. همین‌جوری هرچه که به ذهنم برسد را می‌خواهم بنویسم در چند خط:

ـ نخست این‌که آن‌گونه که می‌نماید، این بلاگر هم دارد فیلتر می‌شود و باید بار خود را از این‌جا هـم برداریم و برویم. دوست دارم آن کثافتی که دستور این کار را داده ببینم. خیلی برایم سخت است رفتن از این‌جا، وابسته شده‌ام. توی روح تمام‌شان.

ـ شایـد جدیدترین و برجسته‌ترین نکته سهمیه‌بندی بنزین باشد که از امشب برقرار شد. تا توانستند دیر گفتند که تیز به پاچهٔ مردم فرو رود. مردم هم که از رو نمی‌روند، فکر کنم پمپ بنزین روبروی خانه‌مان همین بیست دقیقه پیش که می‌شود ساعت دو و نیم بامداد آن هم با زور پلیس و دستگیری یک نفر و بستن پمپ اندکی خلوت شد. جنگ و خونریزی‌ای بود که بیا و ببین. سر ساعت دوازده که سهمیه‌بندی آغاز شد، همه با هم بوق ماشین‌ها را برای حدود ســــــی ثانیه نگه‌داشتند و سوت زدند. سپس یک گروهی فریاد می‌زدند و شعارِ مرگ بر احمدی‌نژاد و هر چیز دیگه‌ای که یادشان می‌آمد می‌دادند. به هر روی آنچه می‌بایست، شد. تا ببینیم آیندهٔ این دیگر چه شود.

ـ آزمون‌ها به پایان رسید و پروژه‌ها شروع شد. در این‌جا تنها آرزو می‌کنم که پروردگار در آن دنیا به شخصه روح پروفسور فرهادی را مورد عنایت قرار دهد تا دسته و بلکه بیشتر.

ـ توی میانِ‌دورود هم که همه‌چیز همچنان خراب است. یک جماعتی هم انگار هر سال نذر دارند «حـرمین شـریـفیـن عـسـکـریـین» را خراب کنند. آخر یکی نیست بگوید بابا این مجری تلویزیون بدبخت چه گناهی در این رخداد داشته که باید روزی شش بار این واژهٔ قلنبه سلنبه و بیگانه را تکرار کند و تپق بزند. من که می‌گویم کار این پیمان‌کارهاست. دکان جدید یافته‌اند، هی خراب می‌کنند و هی ایران پول می‌دهد درست می‌کنند. همین چند روزه بود می‌گفت امروز بیش از ۱۵۰ عراقی کشته شدند، من گفتم این‌ها به پایان نمی‌رسند؟ پدرم گفت همین امروز ۱۵۰۰۰ تا زاییده‌اند. چیز غریبی است کار این عرب‌ها، اصل بقای ماده و انرژی را نیز شکسته‌اند.

ـ همین امروز من هم معتاد شدم به Lost. شانس آوردم تا پایان قسمت ۵ داشتم که آخرش هیجان برانگیز تمام نمی‌شود. کره‌ای‌ها راستی این‌جوری‌اند؟ خرس قطبی از کجا آمد؟ این جانوره دیگه چیه؟ آخه این اگه با این شدت درخت‌ها را بندازد که ۲ روزه جزیره کویر می‌شود. الجزیره خدا بود! چرا فقط ناخن‌های سعیـد بلند می‌شود؟ بابای جک کوش؟ این پیرمرد کچله چه خفنه. راستی فحــش خیلی بد برای کسی که پاسخ این پرسش‌ها را کامنت بگذارد. تنها مجازید بگید این جانوره چیه؟

ـ خوب به سیاست برمی‌گردیم. این روزها توی فلستین(فلسطین سابق!) هم بدجوری اوضاع قمر در عقرب است، شاید هم خوب جوری! اسرائیل هم که دارد با دمش گردو می‌شکند، گفته می‌خواهد ۱۰ میلیارد به این یارو ابوموزون بدهد. لبنان هم که حسن گویا کم آورده و فهمیده چقدر خطرناک است.

ـ پریروز می‌گفت مردم در آرژانتین در اثر سرما مرده‌اند، امروز می‌گفت چند نفر در ایتالیا به خاطر گرما مردند. کرهٔ زمین هم چیز جالبی است‌ها.

ـ آه داشت یادم می‌رفت، فردا نخستین جلسهٔ کلاس فرانسه‌ام است. جا دارد در این‌جا درودی بلند هم نثار روح سینا بکنم که -انشا الله تعالی- خدا در آخرت بپیچاندش بدجور. راستی این فرانسوی‌ها هم چه اسگل اند در عددخوانی، برای نمونه به «دویست و نود و هفت» می‌گویند: «دوکس سنت کواتره-وین‍؟گ؟‍ت-دیکس-سپت» که برگردان واژه به واژه‌اش می‌شه «دو صد چهار-بیست-ده-هفت». من موندم این‌ها سیستم متریک رو چگونه ساخته اند.

ـ تازه‌گی فهمیده‌ام ۱۵ سانتی‌متر مقیاس خیلی خوبی است. فکر می‌کنم مُـد و میانگین نمودار باشد، خیلی پرکاربرد است. واریانسش هم باید حدود ۳-۴ سانتی‌متر باشد. البته روشن است که نمودارش نرمال نیست. حالا فرض کنید یک موجودی که تنها ده برابر این مقدار قد دارد می‌خواهد این میانگین را به سمت صفر بکشد، به سخن دیگر هی تو سر نمودار می‌زند.

ـ راستی احمدی‌نژاد هم دو ساله شد. چه دوسالی بود، مانند آلیس در سرزمین عجایب. از امیر یا بهتر بگویم پیل قطر گرفته تا چاوز و چی‌چیه گابون و هزار جا و ناکجاآباد دیگر و این آخر هم که مورالز و دخترانش را دیدیم. ببین فریدون درس بگیر، این استالین رو اگه ول می‌کرده می‌رفت با هیتلر ماچ و بوسه هم می‌کرد، ولی هیتلر که نمیذاشت.

ـ خنده‌داره این مدت همش می‌ترسیدم که یکی دو سال دیگه چقدر تنها می‌شم، اونوقت امروز که فکر کردم دیدم این چندوقته چقدر تنهاتر بودم و انگار نه انگار، بعد می‌بینم که ترسم رو نمی‌بینم. راستی این مدت بچه‌ها رو خیلی کم دیدم، انقدر که حتی رستم خونم پایین اومده. تو روحش!

ـ می‌گم بازم بود. این توفان گونو هم داستانی بود‌ها. من همیشه می‌گفتم چه‌جوریه که این بادهای موسمی تا دو وجبیه ایران میان ولی ایران نمی‌یاند؛ حالا اومدند. فکر کنم زمان رستم اینا هم میومدن که سیستان اونجور آباد بود. ولی می‌گم تو توفان هم شانس نیاوردیم، هرچی کاترینا و ماریان و ایناست میره آمریکا هرچی گونو و گونی و کیسه است میاد ایران.

ـ راستی این سارکوزی هم یه ماهی می‌شه که انتخاب شد تو فرانسه. مرتیکهٔ بی‌بته خودش مجاره اومده سنگ دماغ درازای فرانسوی رو به سینه می‌زنه. نه‌خیر با این راست‌ها خیری به ما نمی‌رسه.

ـ گلناز ویمبلدون هم شروع شد. آخرش بهت می‌گم فدرر رکورد شکنی می‌کنه یا اون نادال خرزور کارگر. نادال مثل چوکای تالش می‌مونه، فقط تو خاک و گل و شل بلده بازی کنه. معلوم نیست سرویس می‌زنه یا شلیک می‌کنه، تکنیک که نداره.

ـ زند و هومن یسن هم تمام شد. هرچند پر از نکات تاریخی بسیار جالب و بس آموزنده بود ولی باید اعتراف کنم که حالم بد شد از یه جاییش به بعد. چقدر مزخرف گفته بودند توش. ما انگار کلاً در نوشته‌های دینی شانس نداشتیم. مانده‌است کارنامک ارتخشیر پاپکان را بخوانم ببینم این مرتیکه چقدر تعریف از خودش چِپونده تو حلق داستان.

ـ آهنگ جدید Avril Lavigne رو شنیدم و کلیپش رو هم دیدم. اسمش بود Girlfriend فکر کنم. تنها می‌تونم بگم شوکه شدم. آهنگش بد نبود، ولی ویدئوش! اون Britney مزخرف کم بود آخه؟ نمی‌دونم شاید نادرست بگم ولی فکر می‌کنم یه جورایی فرق داشت با بقیه کاراش.

ـ این چند مدت چند تایی هم فیلم خوب دیده‌ام. پیشنهاد هم می‌کنم ببینید. یکمیش The Dreamers بود. گرچه با س‍ ‍ک‍ ‍سی کردن داستان بقیه مسائل را به زور در پاچه می‌کند ولی باز جالب بود. دومیش هم که Fight Club بود که نیاز به معرفی ندارد. خوشم اومد از Fincher براستی. پیتر نورتون هم عالی بود، برد پیت ولی هنوز کیسه شنی بیش نیست. سومیش هم Oldboy بود. فکر کنم ژاپنی بود. سینا یک جملهٔ خیلی خوب در موردش گفت: «فیلم Kill Bill یک انتقـام ذاتاً هالیوودی بود به شکل سامورایـی ولی Oldboy یک انتقـام کاملاً سامورایـی است در ظاهری هالیوودی»! چهارمیش Delicatessen بود. یک فیلم خوب دیگه از ژونت. پنجمین فیلم رو هم دیدید حتماً، V For Vendetta بودش. می‌شه گفت نسخهٔ خوشبینانهٔ ۱۹۸۴ بود. ششمیش هم Lola Rennet بود. می‌شه گفت برای سال ۲۰۰۰ مثلاً فیلم خوبی محسوب می‌شده، ولی برای زمان خودش ایدش یه کم تکراریه و جز همون ایده چیز زیادی نداره. شاید بشه گفت یک فیلم هالیوودی خوب باشه و البته یک فیلم عالی و هیجان‌انگیز برای اون‌ها که خیلی اط این دست فیلم‌ها ندیدند. هفتمیش One Flew Over The Cuckoo's Nest بود که بعد از سال‌ها نسخهٔ زبان اصلی‌اش رو دیدم. هنوز هم به نظرم یک شاهکاره. همین دیگه.

برچسب‌ها: , , , ,

Hattrick against arch rival

عکس از نیویورک تایمز.


ناراحتم دیگه، چی بگم؟

این آقای خوش‌تیپی که دیدید، باز هم راجر فدرر رو برد با French Open رکورد شکنی(هتریکت) کرد.

برای جزئیات اینجا رو بخونید.


برچسب‌ها: ,

اَبـَر دیالکتیک

تــز: من مرکز جهان‌ام. تمام جهان به دور من می‌چرخد. هرچیز که به دور من نچرخد، چیزی نیست.

آنتی تــز: نه‌خیر، من خودم مرکز جهانم چون هرچیزی که به دور من بچرخد من به دور او می‌چرخم و هرچیزی که به دور من نچرخد من به دور او می‌چرخم.


دیالکتیک یکم: جهان را مرکزی متصوّر نیست. چرا که هیچ فضا-زمان را متناظری نیست.

دیالکتیک دوم: جهان را بی‌پایان مرکز است. هرنقطه از جهان، مرکز جهان است چرا که فضا-زمان به‌سان قیفی است و هر نقطه تصویری از آغاز.


دیالکتیک سازگار: بسته به زمان و مکان (همان فضا-زمان) گاهی جهان را مرکزی است و گاهی نیست، تا جهت میدان به کدام سو باشد!

برچسب‌ها: , ,

هرویسپ خنده‌دار


فدریکو دیروز زنگ زده. خوب نمی‌فهمم چی می‌گه، ولی فکر کنم گفته که داره ازدواج می‌کنه. دیروز حدوداً ۳۰ ثانیه سکوت کردم.

ـ چرا چیزی نمی‌گی؟

خوب نمی‌دونم ولی شاید دیروز یه مدّتی خندیدم.

ـ چرا می‌خندی؟

حتماً گفته بودم که نمی‌تونم کارهای زیادی توی این موقعیت انجام بدم. شاید خواسته بودم پیشنهاد بده!

ـ خب شاید بتونی خوشحالی کنی، تبریک بگی، آرزوی خوشبختی کنی یا حتی بگی: «جدّی؟ راست می‌گی جان من؟ حالا کی هست این مرد خوش‌بخت؟» این‌ها چطورن؟

باید گفته باشم که تلاشم رو می‌کنم. ولی اون هم باید می‌پذیرفت که خنده‌داره!

ـ چی خنده‌داره؟ تلاش کردن؟ ازدواج؟ یا ازدواج من؟ یا آرزوی خوشبختی؟

انگار اینجا باید بگم که: «کلاً همه‌چی خنده‌داره، راستی چرا همه‌چیز خنده‌داره؟ تبریک؟ آره چیز خوبیه، برکت خواستن، همون آرزوی خوشبختی! آره همین خوبه! تبریک می‌گم! آره، باور کن راست می‌گم. به جان تو. تو که می‌دونی من چندان گی نیستم، ولی یه دخترس که خوشگله، هنوز نمی‌شناسمش، اگه شد بعد می‌گم کی بود، گرچه شاید نشنوی. نگفتم همه‌چی خنده‌داره. چرا می‌خندی؟»

ـ مممممم… چیز دیگه‌ای نمی‌گی؟

دلم تنگ شده بود. من جدیداً حرف زیادی ندارم که بگم. فکر کنم زدم تو مود بادی لنگواِج! شاید یه صدای خنده‌ای شنیدم. لابد همه‌چی خنده‌داره! وگرنه چرا صدای خنده می‌شنوم؟

ـ از بس که چرت و پرت می‌گی، خب خندم گرفت. راستی تو آخر نگفتی؟

من نگفتم آخرش هم. خنده‌دار نیست؟ ولی انگار اون گفته.

ـ نه من نگفتم، یعنی اولش نگفتم. اولش اون گفت. آخه اینجا راحت می‌گن این لامصب رو. دیگه چیزی نمی‌پرسی؟

دیگه پرسشی برام نمونده. آخه همون‌قدر که این لامصب ذهن منو می‌خونه منم ذهن اونو می‌خونم. برام تابلو کیه. اصلاً دارم می‌بینمش. اینجاهاش رو دیگه نباید ببینم، لختیه!

ـ بگم چی بشی که هیچ‌وقت دست از شوخی برنمی‌داری. بگذریم، هشتم ژوئیه جشن عروسیمه! ناراحت می‌شم اگه نیای. فقط برای این‌که تو بتونی بیای انداختمش عقب! کارات هم پای من.

آخرش گفتم (نمی‌دونم چرا دو طرف دماغم خیس بود):

ـ زمانش که خوبه. فقط می‌دونی یه چیزی هست. این راهش یه کم دوره. من برای عروسی مامانم هم تا آمریکا نمی‌رم، بعدشم من با بروبچه‌های استنفورد زیاد حال نمی‌کنم. نه اینکه بخوام کلاس بذارم‌ها، نه اصلاً، ولی خب دیگه… اصلاً همه این‌ها به‌کنار تو که خودت دستت تو کاره، من اگه بخوام بیام هم نمی‌ذارن، سربازی و احمدی‌نژاد و از این صحبت‌ها. از همه بدتر این پروژهٔ کامپایلرم. اینه که شرمنده‌ام دیگه. ببین من امروز یه کم زیادی دهنم سرویس شده، در هم می‌زنن. باشه بعداً مفصل هم‌پرسه(گفتگو) می‌کنیم. انقدر هم نخند.

خوب نمی‌فهمم چی می‌گه، ولی فکرکنم می‌خنده می‌گه باشه و انگار تهدید می‌کنه که از همین‌جا خِرکشم می‌کنه.


برچسب‌ها: , ,