Atorpat
What ever ooze from that thing, you call mind!
فراسکولاریسم

دیگر انگار بخشی از روزمرگی ما شده‌است شنیدن اخبار حملات تروریستی و اخبار گروه‌های بنیادگرا. فرقی نمی‌کند کجا را نگاه کنی، در پاکستان «بی‌‌نظیر بوتو» منفجر می‌شود، در لبنان فرماندهان ارتش و آدم‌ها مهم، در عربستان هر از گاهی چندتایی آمریکایی و در افغانستان و عراق هم که هرچیزی که بشود منفجرش کرد، فرقی ندارد آدم یا ماشین باشد یا تانک یا گنبد حرم یا حتی لوله و چاه نفت.

اما انگار این بنیادگرایی مذهبی بیش از آن‌که به تولید سکولاریسم دامن بزند، چیز دیگری را تولید می‌کند، شاید چیزی مانند فراسکولاریسم هابرماس. به قول هابرماس: «انگار این‌ها تارهای مذهب در جامعهٔ سکولار را به ارتعاش در آورده‌است».

نکتهٔ جالب اینکه این بنیادگرایی به رغم زبان مذهبی‌اش، صرفاً یک پدیدهٔ مدرن است. انگار در این‌جا یک ناهماهنگی تاریخی میان انگیزه‌ها و ابزارها پدید آمده‌است. روشن است که این ناهماهنگی از عواقب مدرنیزه کردن پرشتاب، افراطی و رادیکال است. جدایی از سنت‌ها نیاز به گذشت زمانی دارد که اغلب فراموش شده‌است.

شرایط امروز دنیا قدری شبیه قبل از جنگ جهانی نخست است، با وجود آرامش اندک این روزها، همه‌جا انباشته از باروت کینه و خودخواهی است. تفاوتش فقط در ابزارهای انتقامجویی است. داستان شبیه مقایسهٔ پیشرفت اتومبیل با کامپیوترهاست. ما همان‌قدر که قدرتمندتر شدیم امنیت‌مان را بیش‌تر از دست دادیم.

در هر شکل تصویر فراسوی چنین چشم‌اندازی چیزی بیش از جنگهای سابق، نبرد فرهنگ‌ها خواهد بود. شاید در این لحظات تنها امیدی کمرنگ برای کارهای عاقلانه نمودار باشد؛ کمی به خود آمدن و هشیار شدن.

در پس این امید، پرسش‌های بسیاری مطرح می‌شوند که در جستجوی راهی میانه برای سکولاریسم و دین می‌گردند. شاید هم بتوان این ارتعاش تارهای مذهب را به نفع این هدف لرزاند.

در واقع این‌گونه به نظر می‌رسد سکولاریسم نتوانسته تمام آن‌چه را که بدان نیازمندیم عرضه کند. امروزه می‌بینیم که اظهارنظر درباره مفهوم متناسبی از اختلاف معناشناختی میان آن‌چه از نظر اخلاقی نادرست است و آن‌چه به شدت شرورانه است، در هاله‌ای از ابهام است. گویا زبان سکولار، با حذف بسیاری از ارزش‌ها، تنها رنجش و خشم را برجای می‌گذارد. انگار فقط وقتی که «گناه» به «اشتباه» و «نقض قوانین الهی» به «نقض قوانین انسانی» تبدیل می‌شود چیزی از دست می‌رود. مثلاً امید از دست رفته به رستاخیز، در کنار تمام کاربردهایش، نوعی خلاء محسوس را نیز به جای گذارده. مقتولین به‌راستی به قتل رسیده‌اند و برایشان کاری نمی‌توان کرد. هرچند هنوز انگیزه‌ای البته بدون قدرت می‌گوید حتی در غیرقابل تغییرترین رویدادها هم چیزی قابل تغییر است. شاید رفتاری دوگانه با یک برداشت عقلانی از مذهب که در عین حفظ دیدگاه مذهبی فاصله با آن را نگاه می‌دارد بتواند به مبارزهٔ فرهنگی خود روشنگرانه‌ای منجر شود که اجتماع شهروندی بد و نامناسب امروزی را به جهت درست هدایت کند.

برچسب‌ها: , ,

بلاگر اکنون پارسی!

پشتیبانی از زبان‌های راست به چپ با پشتیبانی از عبری، پارسی و عربی از امروز آغاز شد. هورا (یک بارش اگر زیاد کشیده نشه ایراد نداره). تازه پشتیبانی Bidirectional هم داره:

"Besides localizing the Blogger interface into these three languages, we have right-to-left templates and have added new toolbar buttons for bi-directional text editing in the post editor."

دیگه جدی کی میره تو بلاگفا و پرشین بلاگ بنویسه؟

برچسب‌ها: , ,

پرسپکتیو

این پرسپکتیو هم چیز شگفتی است، برای آنکه در صفحهٔ دوبعدی بعد سوم را ببینیم، یک بعد نقاشی را (به تدریج) حذف می‌کنیم.

پانوشت ۱: دیگر لازم نیست نگران رفتن زمستان باشی، با کرم‌های سفید کنندهٔ ما نمی‌گذاریم رو سیاهی برای روی شما بماند!

پانوشت ۲: چه برفی آمد دیروز. در نقشهٔ ماهواره‌ای ایران سفید شده‌است! سینا حیف شد نرفتیم برف‌بازی‌ها. یکی هم نیست بگوید خوب علی اون جیبت رو درست بگرد.‌

پانویس: امروز(دیروز) گویا سالروز «کشف حجاب» رضاخانی است. گذشته از مزخرفات محضی که دربارهٔ ملی بودن و ایرانی بودن حجاب این تلویزیون تو حلق ملت می‌کند، ولی انصافاً این تقریباً آخرین و پرخطرترین چیزی بود که رضاخان برای پیشرفت ایران یا سفت‌کردن جای خود در آن روزها نیاز داشت. به قول بچه‌ها رضا بی‌کله هم زد تو باقالی‌ها.

گذشته از این حرف‌ها دیروز که عکس‌های ماموران کشف‌حجاب رضاخان را می‌دیدم، شباهت غریبی با عکس‌ها برخورد با بدحجابی خودمان دیدم. احتمالاً یکی هم در آینده همین را در مورد محمود خوشگله یا چمیدانم یکی دیگر خواهد نوشت.

برچسب‌ها: , , , ,

برف

برف، پایان‌ناپذیر بود

اما مردمی از کوچه‌ها به خیابان می‌ریختند

که برف

پیراهنِ گرم برهنگی‌شان بود.

(من در کنار آتش می‌لرزیدم)

احمد شاملو

برچسب‌ها: ,

مه توامان شامگاهی

ـــ انگار سرآخر این Microsoft Word بود که متن‌های من را به قالب خودش گرفت. بیچاره Open Office خیلی تلاش کرد، چند صباحی هم حکمرانی می‌کرد، ولی خوب جاستیفایش تو بلاگر کار نمی‌کرد. صاحبش هم که وزارت دفاع ایالات متحده باشد ایران را تحریف کرد. ورژن جدید هم که نمی‌دهد.

ـــ انگار هرچه سوژه‌هایم بیشتر می‌شود کم‌تر می‌نویسم. سخت است به قول احمد.

ـــ راستش را بخواهید برف امروز دیگر نگذاشت ننویسم. خنده‌دار است این آب، چه کار‌ها که نمی‌کند. امروز هم برف‌بازی کردم و درس نخواندم. انگار نه انگار که دوشنبه ۵۰۰ صفحه کتاب امتحان دارم.

ـــ شب و روزم دیگر قشنگ چپه شده. ساعت پست را که می‌بینی؟

ـــ این درس هوش مصنوعی ما هم داستانی شده است ها. هی روزبه درخت می‌برد که چوب‌هایش را به آستین ما بیندازد، هی استاد به ما اجازه می‌دهد آستین حلقه‌ای بپوشیم. من می‌دانم آخر این روزبه به جای آستین جای دیگری پیدا می‌کند.

ـــ این مهرابی هم که ما را مرام کش نمود. نمرهٔ امتحان میان‌ترمم رو با ریز نمره هر پرسش برایم ایمیل کرده. تصور کن(اگه حتی) این کار رو کرده! بخدا دیگه فردا تمریناش رو می‌دم.

ـــ فکر کنم اگر احمدی‌نژاد رئیس‌جمهور عربستان بود یک جاده و یک ریل راه آهن از وسط کعبه می‌کشید که مسیر را ۲۰۰-۳۰۰ متر کوتاه‌تر کند. این‌بار افتاده به جان تالاب انزلی.

ـــ راستی نیوشا این یکی هم بعید است. لوسی‌اش به کنار تازه!

ـــ به زبان ترکی آلرژی پیدا کرده‌ام.

ـــ اسپیسم خراب شد دیگر بس است.

ـــ نه انگار اسپیس خراب نبود فقط ایراد از ورد بود!

برچسب‌ها: , , , ,