گفتم بعضی اوقات مثل -یثعپظ- آدم یه چیزایی میبینه که تمام افکارش رو زیر و رو میکنه، اونوقت همهچیز مسخره میشه و این باعث میشه آدم احساس پوچی کنه و این از هر چیزی بدتره.
زهرخندی زد و گفتِش به نظر میرسه که قراره به ما ثابت بشه تو این دنیا هیچچیزی نیست که بدتر نداشته باشه.
گفتم بدتر از اینکه آدم احساس کنه این دنیا مسخره است از اینکه چیزایی که تا دیروز هدف بودن یا لااقل باارزش به لجن کشیده میشن چیه؟ بدتر از اینکه آدم ... چیه؟ این جوری آدم از هرچی تو این دنیا هست بیزار میشه. حالش به هم میخوره. دوست داره دیگه تو این لجنزار نباشه.۱
با همون پوزخندش گفت:« ببین عزیزم، بدتر اینه که تو با عمق وجودت این مسخرگی و سطحی بودن رو ببینی و حتّی به پوچی برسی ولی نتونی حتّی چشتو از موهای زیر پوست و ساق پای لخت دختری که تو پلهی بالایی داره راه میره و پاچهی شلوارشو بالا زده برداری و فقط آب دهنو قورت بدی. فکر میکنی داری لجن میخوری و نمیتونی نخوری. اینکه آدم جلوی خودش کم بیاره.»۲
هردومون داشتیم به چیزی که از اینم بدتره فکر میکردیم و زدیم زیر خنده!
پـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــانوشت:
پ.ن ۱:[بعضیها میگن آدما خدا رو ساختن تا هروقت این جوری شدن ازش کمک بخوان و امیدوار باشند.یه اُمید واهی! به خــدا که اگر اینجوری هم باشه باز خوبه! خیلی خوبه که آدم خودشو اینجوری گول بزنه تا با کثافتای این دنیا.]
پ.ن۲: [به نظر من آدمایی که داستان بالا رو ساختن اینجوریاند. البته نه همشون!]
آنان که محیط فضل و آداب شدند
در جمع کمال شمع اصحاب شدند
ره زین شب تاریک نبردند به روز
گفتند فسانه ای و در خواب شدند