Atorpat
What ever ooze from that thing, you call mind!
دردل تابستانی

دوباره تابستونِ داغ، همیشه تابستون برام یه حسّ خوبی بوده. شاید برای اینکه گرمه و برای اینکه من از بچگی سرد بودم. آره من سرد بودم، یادمه همیشه دست و پاهام یخ بود. ولی خوب شرایط همیشه یجور نمی‌مونه. وقتی چند سال گذشت و بزرگ‌تر شدم انگار گرم‌تر شدم، گُر گرفتم، داغ شدم و خوشحال بودم که دیگه سرد نیستم. ولی حواسم نبود که با چه شتابی دارم انرژی حیاتم رو مصرف می‌کنم. انقدر تند پیش رفتم تا کم آوردم. و بعد سکون ... همه جا ساکت بود.

زیر نور آفتاب تیرماه یخ بستم و از سرما لرزیدم در حالی که سوختن پوستم رو زیر آفتاب حس می‌کردم. و شب هنگام شاید هم نیمه‌شب زیر باد کولر نشستم و عرق ریختم و شاید هم نفهمیدم که اشک هم مانند عرق شور است. خوب می‌دانم که اگر بعضی چیزها پیش نمی‌آمد اینقدر سرد نمی‌شدم، (چاره چیست در زندگی مزخرف‌ترین چیزها مهم‌ترین‌ها اند-مگه نه روزبه؟) ولی بازهم سرد بودم. باری شاید روزی آید که از گرما بمیرم.

________________________________________________________

گاهی اوقات حس می‌کنم از زیر انگشتانم ذره‌ذره فرار می‌کند و از دست می‌دهمش. گاهی اوقات می‌گویم مهـم نیست و می‌روم ولی بعد... ،بی‌تردید چیزی دارد، شاید لیعپ. تصمیمم را گرفته‌ام، فقط تماشا می‌کنم، نه دیگر بازی می‌خورم نه بازی می‌دهم. وقتی می‌خندی همان‌طوری در رویت می‌خندم که آنوقت که میگریی.

________________________________________________________

آلمان هم باخت تا آرزوی کودکانه‌ی دیرپای من بازهم سرگردان و منتظر بماند. نمی‌دانم چه شد که از آلمان خوشم آمد، ولی یادم می‌آید که قبل از فوتبال از خود آلمان خوشم می‌آمد. می‌گوید شاید چون اسم آلمان خوش‌نواست، نمی‌دانم، یادم نمی‌آید. ولی یادم می‌آید که سال اول دبستان جامدادی قرمزی داشتم که رویش آرم جام‌جهانی ۱۹۹۰ بود و پرچم آلمان، و زیبا بود پرچمش که هنوز عقاب داشت. به هر صورت از اولین جامی (۹۴) که دیدم دوست داشنم قهرمانی آلمان را ببینم و خوب یادم است که چقدر استوییچکوف را لعنت کردم و چقدر گریه کردم و تنها باخت بلغارستان تسلی‌ام داد و حتّی یادم است که وقتی کرواسی آنگونه تاخت(۹۸) هدفون را از گوشم پرت کردم و با بغض خوابیدم و شاید تنها وقتی چک در هم شکست(۹۶) شادی را دیدم. و انگار قرار است هربار همان باشد که بود تا من تجدید نظر کنم. ولی خوب این را هم یادم است که این‌بار گریه نکردم، بغض نکردم و فقط بانگی از یأس برآوردم نه از آن سو که هنوز بچه نیستم بلکه چون غافلگیر شدم و چون اشک‌هایم هم یخ بسته و دیگر بازی برام فقط یک بازی است آن هم فقط در زمان بازی که بهترین نتیجه‌ی بردش زدن پوز دیگران است و بدترینش خودم. و آنچه همیشه می‌ماند امید است و نه تو!

_______________________________________________________-

در حالت خواب بیداری‌ام، متوجه می‌شوم چیزهایی دور سرم چرخ می‌زنند. خوب نگاه می‌کنم: وای چقدر شلوغ است! کلمات و عکس‌ها می‌چرخند:

پروژه، باشگاه، رضا، سینا، مسخره‌بازی، رستم، گراف، احمق، نمره، روزبه، خوب، آذین، نیــوشا، هنوز هوشمند، سیگار، بدنسازی، هژیر، زنگ موبایل، سمانه، علی، لپ‌تاب، شاید مریم، سعید، رویا، آمریکا، پویا، شاهین، فریدون، جای خالی، پنجشبه، نیاوران، آی‌پی‌ام، گراف، مزخرفِ احمق، رستم، نازنین، فرهنگسرا، نقاشی، دیوانه، گرما، زندگی، جمعه، شنبه، پروژه، باشگاه... وای من دارم دیوانه می‌شوم! کمــــک!

2 Comments:
Anonymous ناشناس said...
salam
ehsas mikonam kheili ... hastam ke inja ro bad az in hame modat taze peida kardam!!!

Anonymous ناشناس said...
Are,Hamishe mozakhraftarin haa ahammiat darand! Hameye omramo say kardam ta tagheer bedam eeno, va darigh az yek ghadam roo be jolo! Vali Ta aakharesh HAMEYE saiamo mikonam! Amir,Ghroor khoub chizie! Hefzesh kon!