Atorpat
What ever ooze from that thing, you call mind!
کردستان

همدان را ندیدم. غار علی‌صدر را دیدم و فقط توانستم آهی بکشم به حال بشری که حاضر نیست زیبایی حتی هیچ سوراخی را واگذارد و به گُه نکشد. غار را مخفی کرده‌بودند و بیرون بازار مکّاره بود.

کردستان خوب بود.

حمید همیشه درحال زحمت کشیدن به‌نظر می‌رسد. گرچه نمی‌دانم واقعا کاری کرد یا نه، آخر حمید همیشه فقط به‌نظر می‌رسد و این اطلاعات کافی نیست.

سنندج به گونه‌ی باورناکردنی و خارج از تصاویر ذهنی‌ام بزرگ و قشنگ بود، از نظر شاخص‌های شهری.

خوابگاه بهتر از هر تصوّری بود و آهنگ صبح‌گاهی خاطره خواهد شد. آن‌جا احساس بهتری را به من می‌داد. بهتر از بقیه‌ی روز، حتی فحش‌هایی که بین خواب بیداری می‌شنیدم بهتر از هر گوهی بود که در بقیه‌ی اوقات می‌شنیدم.

سد قشلاق هیچ نداشت و همه‌چیز داشت. آبی بود در دره‌ای محصور بین کوهی عریان، ولی اندکی بکر بود. و بکارت زیباست. با کمی هوا و آب و آزادی همه را سرحال آورد.

لاله انرژی پرتاب می‌کرد. این را همان صبح روز اول در چشم نهال هم دیدم، خمار نبودند!

زریوار به‌رغم تصاویر قدیم و خاطره‌ام زر وار نبود، آن نبود که بود. دریاچه‌ای بود اسیر در حال غرق شدن، شاید وقتی من برای پسرم همانند پدرم برای من از زیبایی زریوار گفتم او تصویر دریاچه‌ای را که در گنداب غرق شده را با تعجّب نشانم دهد.

آبیدر را هرچه گشتم چون بهاران در آبیدر ندیدم. خشک بود، بیش از آنکه آبی در آن باشد. پارک بد نبود گرچه مصنوعی بود. ولی دستشویی خوبی داشت!

زنجان دور بود و سلطانیه از درون در بند. سلطانیه عادی می‌نماید گرچه دنیایی ابتکار و استعداد دارد، زیرا ساده است. پیچیده نیست، پر از دالان نیست، مخوف و ترسناک نیست. صرفاً ساده است و مردمان آنچه را که ساده و بی‌پیرایه عرضه می‌شود بزرگ نمی‌دارند، حتی اگر بزرگ‌ترین دانش‌ها را عرضه کند. انسان آنچه را که پر نیرنگ است، آنچه را که پر زرق و برق است و تزسناک بیش‌تر می‌پسندند، حتی اگر تکه گُهی باشد در دستمالی زربفت. صنعت دست از بین می‌رود، حتی زنجان هم چاقوی چینی می‌فروشد.

این سینای مرده‌شور کجاست؟ من می‌خواهم بروم سید‌خندان!

اتوبوس نمایی بود از ولوُ و حقیقتی از یک جنازه. نه سربالایی را می‌توانست رفتن نه سراشیب را. سرعت که در جای خود محفوظ است.

روزبه زیاد پرسید و من اگر نگویم هیچ، کم گفتم. آخر هنوز می‌ترسم خرابی‌ام را ببیند. هنوز رودربایسی دارم.

و رستم ته اتوبوس بهترین تکه‌‌ی سفر بود. نپرسید و فقط گفت، یک جمع‌بندی بر پایان ۲ سال دانشگاه، دو سال زیستن با این افراد. کوتاه امّا در بهترین لحظه و بهترین شکل. شارژ از نوع رستم‌وار!

و آخر خانه و دهانی کف کرده از توضیح و نهایت خواب گرم در چشمانم.

1 Comments:
Blogger Sina said...
kheili khafan bood! nasre neveshtat eine eine az pariz ta paris e bastani bood! hoy mage man nokare babatam? taxi mikhay miay sare khat mishini ta por she mibiramet sed khandaan.