از ابوالفضل بیهقی نویسندهٔ «تاریخ بیهقی»، دفترچهای بازمانده که در آن برای سیصد و هفتاد و سه «سخن» که بیشتر آنها فارسی هستند، برابر عربی داده شده است.
«سخن» در اینجا به معنی گنگ و ناروشنی بهکار رفته است. گاهی واژه ساده است، گاه همبست(مرکب)، گاه دو واژهٔ همنشین و گاهی صورت بیشین(جمع) یک واژه و گاهی گردایهای از دو یا چند واژه که معنای آن در بیشتر موردها در عربی با یک واژه بیان میشود.
از این دفترک تاکنون تنها یک دستنویس پیدا شده است. این دفترک عنوانی ندارد و «سخنهای» آن با برابرهای عربی بیهیچگونه رایشی(ترتیبی) پشت سر هم نوشته شده است.
در میان این ۳۷۳ «سخن»، سخنهایی دیده میشود که دو یا سهبار یادگردیده و هربار برابر عربی دیگری برای آن داده شدهاست. همچنین برابر عربی برخی از «سخنها» درست با معنی آنها سازگار نیست. از این رو و نیز از اینکه در نوشتن «سخنها» و برابرهای آنها از هیچگونه رایشی بهرهگیری نشدهاست، میتوان گفت که بیهقی این دفترک را یادداشتوار فراهم کرده است.
بر کسانی که گذشتهٔ زبان فارسی را خوب میشناسند روشن است که این زبان نه خودبهخود بلکه با کوشش بسیار و پیوستهٔ گروهی از دبیران و دانشگران که کاربرد واژههای عربی را نمودار دانش و هنر خویش میپنداشتند با واژههای فراوان آن زبان درآمیخته و این در آمیختهگی رفتهرفته افزایش یافته است. تا آنجا که در آن هیچ بندی و مرزی برای یافتن واژههای عربی بازنمانده و حتّی بهجای واژههای فارسی یا نامهای ایرانی صورت عربیشدهٔ آنها یا برگرداندهٔ معنایی آنها بهعربی بکار برده شده است.هر اندازه که واژههای بیگانه به زبان فارسی بیشتر راه یافته به همان اندازه این زبان از زبان روزانهٔٔ سخنگویان خود دورتر شده و دریافتن آن برای آنان دشوارتر گردیده است.
دفترک بیهقی کهنترین دبیرهای(مدرکی) است که آشکارا از این کوشش سخن میگوید و به دبیران و دیوانیان کاربرد واژههای عربی را یادآوری میکند. از این رو در بررسی سرگذشت زبان فارسی پایگاه و ارزش ویژهای دارد.
این دفترک برخی از واژههای فارسی را که دستکم تا سدهٔ پنجم هجری کاربرد داشته و واژههای عربی به تدریج جانشین آن شده است به دست میدهد با آن میتوان برابر درست برخی واژههای عربی را که خود بیهقی و برخی از دبیران و دیوانیان و دانشمندان پیشین بکار بردهاند به دست آورد.
من در اینجا واژههایی از این دفتر را که هنوز در میان مردم بکار برده میشوند را به رایش الفبایی و به شکل عربی به فارسی آوردم. این روش چینش سبب آسانی بازگردانی واژههای عربی به همانند فارسی آنها میشود.
و امّا اندکی از بننوشت خود بیهقی:
· این فصلی است از رسایل ابوالفضل شاگرد ابونصر مشکان دبیر سلطان محمود مشتمل بر چند سخن که دبیران در قلم آرند.
بدان که بجای بستاخی انبساط نویسند و بجای خویشتن کشیدن انقباض . بجای ترسانیدن تهدید و بجای شوریدهگی اضطراب و …
و اینک برخی از این واژهگان:
ا ابتدا : اوّل کار ابتلا : آزمودن احتراز : کج رفتن احتیاط : استواری کردن احسان : نیکی نمودن استخراج : بیرون آوردن استعانت : یاری خواستن استغنا : بینیاز شدن استقامت : کار راست ایستادن استقبال : برابر آمدن استقرار : آرامیدن استیصال : از بن برکندن استیفا : بگزاردن اضطراب : شوریدهگی اضطرار : درماندهگی اعانت : یاری دادن اعتبار : اندازه کردن اعتراف : استو شدن اعتقاد : دل بر چیزی نهادن اعتماد : تکیه کردن اعراض : روی از کار گردانیدن افتخار : نازیدن افراط : از اندازه درگذشتن اقبال : روی نهادن اقرار : خستو شدن اکتفا : بسندهگی اکراه : دشوار فرمودن التفات : پس نگریستن الزام : در گردن کسی نهادن امتنان : منت نهادن امر معروف : فرمودن نیکی | امکان : تواند بود انبساط : بستاخی انتقام : کینه کشیدن انقباض : خویشتن کشیدن انکار : خستو ناشدن انواع : گونها اوباش : مردمان نابکار اهانت : خوار داشتن اهتمام : اندیشه کشیدن اهلبیت : خانهگیان ایثار : گُزیدن ایجاز : سخن کوتاه کردن ب بصارت : باریک دیدن بقا : پایندهگی ت- تأسف : اندوه تأمّل : اندیشه تأنـّی : آهستهگی تبرّا : بیزار شدن تبرّک : [به] خجستهگی گرفتن تجاسر : دلیری تجربت : آزمایش تحویل : گردانیدن تخفیف : سبکی کردن تخمین : گمان تدارک : در رسیدن ترتیب : پس یکدیگر ترجیح : فزونی چیزی بر چیزی ترهیب : ترسانیدن |
| -ت تشویش : آشوب تصرّف : ستدن و دادن تصریح : سخن گشاده کردن تطاول : فضولی تطویل : دراز کردن تظلّم : از ستم نالیدن تعجّب : شگفت داشتن تعجیل : شتاب کردن تعدّی : از اندازه درگذشتن تعریف : شناسا کردن تعزیر : ادب کردن تعظیم : بزرگ داشتن تعلّم : آموختن تغییر : از حال گردانیدن تفاوت : کم و بیش آمدن تفحّص : بازجُست کردن تقصیر: تمام ناکردن تقویّت : نیرومند کردن تکبّر : خویشتن برداشتن تکلیف : درخواستن تلبیس : کار پوشیده کردن تلطّف : مدارا تلف : هلاک تلقّی : پذیره شده تمکین : تواند کرد تمنّی : آرزو تنبیه : بیداری تنعَم : نیک زیستن تواضع : فروتنی توبیخ : نکوهیدن | توهّم : گمان کردن تهدید : ترسانیدن تهنیت : شادی باد کردن تهوّر : تبهکاری و خویشتن درافگندن ث ثقة : استواری ج جریده : دفتر جزع : تنگدلی جزع و تضرّع : زاری کردن ح حزم : هوشیاری حسود : بدسگال حمایت : [در] سایه گرفتن حمد : سپاسداری حوایج : نیازمندیها خ خسران : زیان خلاص : رستگاری خلوت : تنهایی د دعوت : خواندن دفعت : یکبار دوام : همیشهگی |
| ||||
| ذ ذخیره : چیز نهاده ذمائم : نکوهشها ر ربح : سود رضا : همداستانی ریا : لاف ریاضت : تعلیم، کوشش ز زلّت : گناه س سر : راز سعی : کوشش سفاهت : بیخردی کردن سماع : شنیدن سواد : روستا سواد : کاغذ نبشته سهل : آسان سهو : فراموشی سیرت : خو ش شروع : در کاری شدن شعار : نشان شکایت : گله کردن شکل : هممانند شماتت : دشمنکامی ص صحبت : همراهی | صلاح : نیک شدن صنعت : کردار صیانت : خویشتن نگاهداشتن ض ضمان : پذیرفتار شدن ط طائفه : گروه طبقات : جماعتی از مردم طعام و شراب : نان و آب طعن : به بد یاد کردن ظ ظرافت : سبکروحی ظفر : دست یافتن ع عجب : [به] خویش نازیدن عزلت : تنهایی عشرت : شادکامی عصبیّت : دوگروهی عصیان : گردن کشیدن عفاف : پارسایی عقب : آخر عنایت : اندیشه کشیدن عنف : ناکامی غ غبن : فریفتن غرض : مراد غلط : نادرست غوغا : شـر انگیزی | |||||
ف فراغ : بپرداختن فرصت : دست یافتن فواحش : ناخوبیها ق قانون : اصل شمار قبول : پذیرفتن قسط : بخش قطعیّت : بریدن قناعت : خرسندی ك کره : دشوار داشتن کفایت : شایستهگی داشتن ل لجاحت : ستهیدن لقا : دیدن لهو : بازی م مباهات : فخر کردن مبهم : پوشیده متوسّط : میانجی متّهم : بدشناخته مجهول : ناشناخته محارم : حرامها محاسن : یاد کردن نیکی محسوب : انگاشتی محکم : استوار مخالفت : ناهمتایی کردن | مذلّت : خواری مرافعه : برداشت کردن مرمت : راست کردن مسرّت : شادی مسلّط : گماشته مشاهده : روی با روی مشتاق : آرزومند مشقّت : رنج سخت مشهور : نیکو شناخته مصادقت : دوستی مصالح : شایستهگیها مضرّت : گزند رسیدن معاد : آن جهان معروف : رویشناس معطّل : بیکار شده معلوم : دانسته مقاومت : برابری کردن مقدّم : پیش ملالت : ستوهی ممتحن : بدحال ! ممکن : شاید بود منازعت : داوری مناظره : ستهیدن مناقب : ستایشها منظر : دیدار نیکو منع : بازداشتن مواظبت : پیوسته داشتن موافقت : همسازی موانع : بازداشتنیها مؤخّر : پس مهمّات : کارهای پیشآمده میثاق : پیمان |
| |||||
ن نجیب : فرزند نیک ندامت : پشیمانی نزهت : رامش نظایر : مانندهگان نفیس : گرانمایه نهی منکر : بازداشتن از بدی | و وافر : تمام وحشت : دلتنگی ورع : پارسایی وظیفه : چیز در وقت پیدا کرده وفات : مرگ ه هذیان : سخن بیهوده |
برگرفته از مجلهٔ:
- اندیشهٔ نیک، شمارهٔ ۳ ، اسفند(۲۵۳۵) – ۱۳۵۵
شمارهٔ ثبت در کتابخانهٔ ملّی ۱۹۰۹
چند سخن که دبیران در قلم آرند.
برچسبها: زبان پارسی, زبانشناسی
و آمّا طرح سهمیهبندی جنسیتی:
یک چند مدتی است که به مبارکی و میمنت به گوش میرسد خبرهایی از رایزنیهایی در پارلمان (همان مجلس سابق که هم زیباتر است و هم باکلاستر و هم درستتر به خصوص که خودش هم از فرنگ آمده و کلاً عربی چیز بدی است) ایران مبنی بر سهمیهبندی بنزین و ظرفیت دانشگاهها و اینها.
در خصوص اصل سهمیهبندی که به روشنی روز واضح است که چیز بدی است که به این خلایق جلوسگر اگر رو دهید فردا آب و گاز و پسفردا نان و غذا و روزی که پسِ آن آید زن را هم ببندند در حصار سهمیه و دگر روز که انجام باشد پای بر گلویت همینهند که سهمیهات از هوای تهران تمام شده و بشود آنچه همیشود.
و اما دربارهی سهمیهی جنسیتی دانشگاهها ما را دو نظر است، یکی مایی که آنسوی پردهٔ دریدهی سهمیهاش ایستاده تا بهخواب روم و گهگاه پای خود را از خط سهمیهاش بیرون میآورد و با این کار مرا مورد عنایت قرار میدهد و دگر رای، رای من است.
ما که تا پای جان موافقیم با این طرح که اوّل بار اصلا خود آن را متصاعد نمودیم با دوستان دبیرستان، روزهای سخت قبل کنکور. و این اصلاً چه معنا دارد که دختر بنشیند با خیال راحت درس ۵ سال پشت کنکور بخواند و قبول شود و باز درس بخواند و پروژههایش را هم رفقای ملتسسِ آخر با سرهای بدون کلاه بنویسند و نمره بگیرد و مدرک بگیرد و بعد به پسر بدبخت عاشق دلسوختهٔ سربازی رفته با چنان مشقت که نپرس با چونان افادهی شتری با درشتی گوید:«خونه و ماشین که نداری، مهریهام که ۱۳۶۰ تا سکه نمیکنی، تحصیلاتت هم که اصلاً با من قابل مقایسه نیست و در نتیجه سطح فکریت پایینه، برو بمیر بابا». و این دو جملهٔ آخر را با چنان بیانی گوید که دل که هیچ، آنچه تحت و پایین آن هست هم هیچ هرچه دیگر دم دست باشد و آن چه باید باشد و شاید نباشد همه به چشم برهم زدنی خواهد سوخت، سوختنی و دیگر بدرد نیمرو هم نخواهد خورد. و این اصلاً چه معنا دارد که زن درس بخواند و سپس کار بخواهد و بیابد و آن دیگر مرد نیابد و زن آن دیگر مرد که خود باز کار یافته و آن به تبع آن دیگر دیگر مرد کار نیافته به دیگر مرد گوید:«این که من در میآورم از آن من است تنها! و تو باید همیکار کنی و خرج خانه را دهی به من و پِلاس اگر بیش حرف زنی مهریهٔ عندالمطالبه در اجرا نهم تا بفهمی چون پای بر رکاب ماکسیما زدی، خرج ماشین را هم باید کشی و حالا چون تویی و به خاطر گل روی این آقای عبدی که ضمانت تو را کند اگر قول به تمکین دهی و ظرفها را همه شسته داری و خانه را گردروبی کنی همهروزه شاید غذایی که نمیری به تو دادم و البته باید هر شبی قبل از خواب به فِمدام گردن نهی. وگرنه چنان از تو برکنم که فلانی گویند در تاریخ که میکند.» و اینها همه هیچ و حضانت بچه هم هیچ و مثنویها رنج و محنت همه هیچ و صدراعظمی ضعیفه جماعت در آلمان هم که آینده است هیچ و اینکه پسفردا مثال اسبدریایی باید جنین را در شکم حمل کنیم هم هیچ آنوقت رییسجمهور زن به شکل احمدینژاد را چگونه تاب آوریم؟ و ما باید راه بیفتیم بر مانند رزیدنت اویل(گویا دستیار شیطان یا شاید فرشتهٔ نجات) و مردان ذلیل شده را و زنان تنها را از زندگی نکبتبارشان آزاد کنیم با یک شات(شت+فاک)گان. ما دست آن نمایندهها را گرچه نمیبوسیم چون پر مو است ولی از آنها تقدیر میکنیم و از آنها میخواهیم میخ ته پایگاه خانواده را چونان محکم کوبند که بنیانهای آن دگر جرات سست عنصری پیدا نکنند. و خلاصه اینکه چاکر همهٔ بچز باحال هستیم و اینکه داداش سالاری.
و اما من. گرچه سخت است در این تاریکی شب دور نگهداشتن ما، در زمان بیان گفتارم تلاش میکنم این کار را انجام دهم. من به شخصه با ایرادات قانونی این طرح چه قانوناساسی باشد چه غیره کاری ندارم، زیرا حداقل فعلاً به هیچ وجه قصد اقدامی علیه آن را ندارم و از طرفی برخلاف برخی، ارزش این قانونها (منظورم تمام قانونهای اساسی، حقوق بشری، سازمان مللی و کنوانسیونی است.) چنان برایم پایین آمده که حتی اشاره به آن را هم نمیپسندم.
در اینجا بیشتر قصد دارم به عنوان فردی که نیم نگاهی از بالا دارد و نیمنگاهی در جایگاه اجتماعی خود نظر بدهم. از بالا که شرایط کاملا روشن است. انسانیت بالاتر از جنسیت است و به همین حکم این حرکت یک یا چند قدم به عقب است. به علاوهی اینکه کسانی خواستار آناند، که شاید خواستار سلب خیلی آزادیهای دیگر هم هستند و در واقع از وجاهت چندان خوبی برای من برخوردار نیستند. اما از دید فردی در جایگاه اجتماعی مانند منی، باید بگویم که بسیار آسان است فرو افتادن به این اندیشه. میدانید افتادن به ورطهٔ افراطیگری در تفکر را میگویم. وقتی شرایط زندگی بر کسی سخت میگردد، خیلی سخت است که اندیشهٔ خویشتن را از پلشتی و یکسویه نگری نگاه دارد. بیایید کمی پایینتر برویم. من پسری هستم دبیرستانی و در آستانهٔ کنکور. وضع درسام چندان خوب نیست و در خانوادهام انباشت سرمایه چندان است که خرج خوراک روزانهام را بدهد و بس. پدرم مردی زحمتکش ولی کم درآمد است. میدانم اگر قبول نشوم سربازی در انتظارم است. در این شرایط مثلاً از رادیو میشنوم که آری پارسال بیش از ۶۰٪ ورودی دانشگاهها را دختران تشکیل دادهاند. گرچه همین به تنهایی کافی است ولی فرض کنید در خانوادهام ۴-۵ تا دختر هم میشناسم که دانشگاه رفتهاند و البته نه از نوع درجه ۱ و نهایتاً همه یا شوهر کردهاند! یا در خانهٔ پدر هستند و بیکار. باز هم هست، به سربازی فکر میکنم و به نظرم میآید که دوسال بسیار عزیز از عمرم را باید به بیگاری بروم آن هم نه برای کشور و ملتم که برای دولتی که حتی از آن من نیست. من خود به اندازهٔ کافی دل پری از این اوضاع دارم و البته ناخودی انگاری دولتی که مرا به اجبار و شاید به حق بیدلیل به بیگاری میبرد عقدهذام را بیشتر میکند و نیک میدانم که گریزی نیست. پس به پسافکنی میپردازم و درمان درد خود را در دردمند کردن دیگری میبینم و چه بهتر که دیگری را میتوان به راحتی با برچسبی دختر نام از خود جدا کرد چرا که از کودکی جدا بوده و آموختهام که جداست و پایین است و چه چیز بد تر از اینکه آنکه کودن میشماری روزی جلویت برخیزد و به خاکت زند. با این حساب تا بهحال ده میلیونی موافق گرد آوردم، و اما دیگران. پدرم که وضعیت مرا میبیند و انصاف مرا ندارد و البته فرزند دختر خیلی زودتر به نتیجه میرسد که تمام مشکلات خانوادگی و بیحیایی دختران جوان و فساد در جامعه ریشه در رشد زنان دارد و بالا رفتن آنها از پلههای طبقات جامعه. مادرم مخالف است ابتدا ولی وقتی دخترخالهٔ پولدارم را که فقط برای نمایش با رقمی ۳۰ ملیونی به دانشگاه رفته میبیند و زمانی که حرکات و سکناتش را برنمیتواند بتابد و چون اصل جنس خودی است و بیایراد ریشه را در درس خواندن دانشگاه مییابد. این هم چندین ملیون نفر دیگر. طرف دیگر داستانش برایم بسیار روشن است، دختری در روستا یا شهر که بسیار تلاش کرده درس خوانده و اکنون به او میگویند تو چون دختری به اینجا راهت نیست. دیگر وصف حال نمیخواهد آدمی که برایش روشن است اینچنین سرنوشت باقی زندهگیاش به بازی گرفتهشده. ولی اشکال کجاست؟ همهجا! من مقصرم که در شرایط سخت دست نمیاندیشم، او مقصر است که چنین زود تصمیم میگیرد، دیگری مقصر است که هنوز چسبیده به سنتهای نخنمای تاریخی، حتی توی دختر هم مقصری که هنوز نفهمیدی برابری چیست و دامنهٔ آن تا به کجاست. تو که هنوز نیاموختهای که دنیا اهل نسیه نیست، در برابر هرچه به تو میدهد چیزی را آن هم با سود کلان میستاند. اگر حق تحصیل و اشتغال و دیگرها گرفتی باید اندکی خود را بتکانی و بدانی در دنیای بربری نفقه چیز چرتی است و مهریه زشت و خندهدار. به گفتهٔ یک فیلسوفی یا نمیدانم شاید چیز دیگری باید یاد بگیری آن گونه که مردی از کمک به زنی لذت میبرد، از کمک به مرد دیگر لذت ببری(که البته این بهنظرم چرت است و بهتر اینکه بگوییم زمانی که کمک میکنی نبینی طرفت زن است یا مرد). شاید خلاصهٔ کلام این باشد که:«یا زنگی زنگ یا رومی روم». دشواری در این است که جامعهٔ ما در حال گذار از زنگ به روم است(و شاید برعکس) و در میان این راه جامعه دچار شکستگی اخلاقی و فکری شده و طیفی رنگین کمانی از عقاید پدید آمده. و ما که مردمی محافظهکار شدیم بعد از سربداریها، همینجوری کترهای نظر موافق میدهیم به هر طرف که باد بیاید. در این شرایط افراد بدون آنکه تکلیفش با خودش روشن باشد یک عمر زندگی میکند و رای میدهد و حرف میزند و حرفها میشنود و مثل اردک خشک باز میآید و دست آخر گاو میآید و الاغ میرود. خوب چنین افرادی بدیهی است که هرگاه جامعه دچار تحولی اساسی شود همان که بودند به مانند برگی بر میخیزند و جای دگر مینشینند بدون آنکه مناسب جای جدید باشند. حکایت رابطهٔ زن و مرد هم در جامعهٔ ما همین است. نمادهای زندگی گذشته مانده و روح آنها رفته و حالا اینها شدهاند به سان تیرکی که خشتک مردمان برآن بیرق شود. البته این حکایت به بدی حکایت ترک و فارس و عرب نیست، زیرا که این دو بدون هم روزگار نمیتوانند گذراند و به قولی آهوی کوهی بییار چگونه روزار*********چو ندارد یار در دشت چگونه دوزار، و از این حرفها بالاخره یک جوری تو سر هم میزنند و کنار میآیند، ولی در نهایت این من و تو بدبختیم که این دوران گذار از روی ما روزار.
در پایان شاید باید گفت که گویا تا بهحال ما مردها برده بودیم، ولی باید بدانیم که دوران تو سر هم زدن به سر آمده و به قول هوشمندی با گفتگو مشکلات قابل حل اند. میماند اینکه به همه بفهمانیم که درگیری بسه و دیگر نترسیم که سگ ده کناری فرمان صلح شیر را نشنیده باشد. نکتهٔ دیگر اینکه تا زمانی که عقل و منطق در ما به تمامت جانشین احساسات نشده، بیشک برابری زن و مرد در سستی بنیان خانواده بسیار موثر خواهد بود. این بهایی است که باید پرداخت، فقط میماند که انتخاب کنیم رنج عوض شدن امروز یا درد بدبختی و تنهایی فردا را.
و در پایان اگر شما رای من را در مورد سهمیهبندی بر پایهٔ جنسیت دانستید من هم خواهم دانست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پینوشت: بد نیست دوباره نوشتههای ما را هم بخوانید.