Atorpat
What ever ooze from that thing, you call mind!
نگاه

می‌دانی گاهی لحظه‌ها هست در زندگی که همین به صرف بودنش راضی‌ات می‌کند برای عمری که گذراندی تا به این لحظه رسیدی. دوست داری همین‌جا بماند زمان. وقتی می‌بینی، می‌دوی این‌طور به‌سویت و آن نگاه!

آه که چقدر دوست داری برای همیشه بایستی همان‌جا و نگاه کنی به آن نگاه به آن چشم‌ها و آن لبخند. یکهو می‌خواهی باز کنی دست‌هایت را، که به قول یارو جان! و سفت نگه‌ات داری همان‌جا و نگاهت را تا ته نگاه کنی. آه که این چه زود می‌گذرد و به خودت که می‌آیی رفته‌ای. و من می‌ماند و جای خالی تو در میان دستانش و امیدی که شاید دیگر بار دست‌هایش زودتر نگه‌داردت و بمانی همان‌جا تا ابد.

--------------------------------------------------------------

پانویس: امشب یاد قدیم‌ترها افتادم، یاد روزهایی که من بهش می‌گم جوونی‌ها و تو بهش می‌گی بچگی‌ها!

برچسب‌ها:

1 Comments:
Blogger Nazanin said...
humm...i feel you!