Atorpat
What ever ooze from that thing, you call mind!
داستان یک قلم‌مو

قلم موی تازه‌ای بود. جوهرش رو نمی‌دونم. آخه جوهرها هیچ‌وقت قلم‌مویی نمی‌شن، همیشه قلم‌موها هستن که جوهری می‌شن. نمی‌خوام بگم که قلم‌موها همیشه جوهری می‌مونن. نه؛ می‌شه بشوری‌شون. ولی خوب سخته دیگه.

اول‌اش جوهر و قلم‌مو کلی با هم قاطی شدن. جوهر دست می‌کشید لای موهای قلم، اون وسط‌ها ولو می‌شد. قلم‌مو جوهر و بقل کرد و راه افتادن. با هم که راه می‌رفتن، براش یه کم عجیب بود. جوهر همین‌جوری این‌ور و اون‌ور پخش می‌شد. ولی خیلی اهمیت نمی‌داد، چون هنوز دست‌های جوهر رو حس می‌کرد تو موهاش.

کم کم حس کرد انگاری جوهر داره محو می‌شه. برگشت نگاه کرد دید همه‌ی در و دیوارها جوهر رو گرفتن کنارشون. راه که می‌رفت دیگه ازش ردی نمی‌موند. ولی رنگش عوض شده بود. همه‌موهاش رنگ جوهر بود. هرچی هم خودش رو این‌ور اون‌ور می‌کشید نمی‌رفت. گاهی می‌رفت و جای‌پای قدیم‌ها رو نگاه می‌کرد. گاهی روش راه می‌رفت، ولی دیگه دستی تو موهاش نبود.

یک روزی که همین جور ژولیده و رنگی یک جایی نشسته بود، جوهر دیگه‌ای اومد. با خودش گفت این دیگه خودشِ. ولی باز هم داستان تکرار شد، مثل قبل.

همین‌جور جوهرها می‌اومدن و می‌رفتن. دیگه خیلی فرق نداشت، زیادم رنگ نمی‌گرفت. حرفه‌ای شده بود. تند تند راه می‌رفت که این تموم شه که بعدی رو امتحان کنه. برا خودش کلی نقاشی می‌کشید.

آخرش یه روزی که رفته بود کنار آب، عاشق آب شد. رفت و خودش رو تو سیاهی جوهر موهاش غرق کرد.

برچسب‌ها: , ,

1 Comments:
Anonymous ناشناس said...
!Dislike
:(