باز دوباره چند مدت ننوشتم، یه کوه مطلب جمع شده مجبورم کمپوتوار بنویسم. حالا این اولای stack حرفامه. بقیهاش رو هم در پستهای بعدی. فعلاً اینا باشه:
۱) قبلاً در شگفت بودم که یک آخه یه آدم چگونه میشه که از شادی یکی دیگه انقدر شاد بشه. الآن البته شگفتزده نیستم که یه آدم چقدر میتونه پدرسوخته باشه، ولی برام جالبه که اون آدم چهطوری انقدر پدرسوخته بشه.
۲) این یارو یلتسین هم که پُکید. یکی میگفت فکر کنم انقدر مشروب خورده که مرده. ولی گذشته از این سخنها برای خودش جونوری بودها. دیروز تازه فهمیدم این کمونیستها رو با چه کلکهایی کلهپا کرده.
۳) چند روز پیش داشتم از جلوی «مرکز تقریب مذاهب اسلامی» رد میشدم که چشم افتاد به یک دیوارکوب (پوستر) عجیب. فکر کنم پشت زمینهاش چهرهٔ یک دختر ۴-۵ ساله بود که گریه میکرد. فکر کنم روش هم نوشته بود: ۲۴ آوریل ۹۲مین سالگرد کشتار ارامنه توسط دولت ترک عثمانی. انکار بس است، بپذیرید!
بسی جای سخن داره، ولی فعلا بدون شرح باشه.
۴) بهنظر میرسه که این کتاب گفتگو در کاتدرال خیلی زیبا باشه. البته تا اینجاش که تنها گیج زدم. هر خط رو باید ۲ بار بخونی تا پیببری چی میگه اصلاً. خلاصه اینکه تمام ذخایر زبانی رو توش تموم کرده.
۵) این درس فیزیک معاصر هم صرفنظر از استاد درس و بچههای فیزیک و روند کلاس، خیلی خوبه. وای این جلسه بخش آشوب بود، دوباره رفتم رو هوا. یارو میگفت:«زمان متغیر وابسته به آنتروپی است.» و حتی بیشتر:« گذشت زمان و جلو رفتن آن همان زیاد شدن آنتروپی است. و … »
۶) این ترم جدا از این فیزیک معاصر بقیهٔ درسها چندان بوهای خوبی نمیدهند. این تاریخ علم که یارو افزون بر امردی، اندکی بیشتر احمق تشریف دارد. باور کنید اگر انقدر اِوا نبود تاکنون یک دیالکتیک سفتی باهاش میداشتم. مرتیکه دوتا پاش رو کرده تو یه کفش که ارشمیدس جدی آینهٔ سوزان رو ساخته بوده چون اون زمان یه عده دیگه هم اهرام مصر رو ساختن. آمار و احتمال هم که اصلا نمیخوام چیزی ازش بگم، بندهٔ خدا. تابش رو هم که چندان سر کلاسش نرفتم که بخوام نظر بدم. فقط بگم که این کامپایلر آخرش منجر میشه که کجای ما سر چوبپاره سرخ کند.
۷) این فیلم 12Angry Men رو دیدم. تنها میتونم بگم خدا بود. بدون شک یکی از فیلمهای برجستهٔ سینما است. پس از یه بررسی بیشتر هم دیدم برای یک اکران هم خیلی جون میده چون اصلاُ صحنه و سانسور نداره. علی جان نظرت چیه؟
۸) یه ۴-۵ تا از فیلمهـای استنـلی کـوبریـک رو دیـدم. موجود عجیبیه در کل این بشر. فکر کنم فقط فیلم Paths of Glory رو خوب فـهمیدم و البته کـلی هـم لـذت بردم. شاهکار بود. ولی این Dr.Strange Love و Clockwork Ornage و بهویژه این فیلم Shining خیلی دیگه سنگین بود. باز اون دوتا یک مقدار خوب بودند، ولی این آخری رو فقط در موردش حس دارم. هیچی نمیتونم بگم.
۹) راستی این زبان پهلوی هم خیلی خواندش جالبه. تازه به ریشهٔ کلی از واژهها پیمیبری. چون یه چند نفر اصرار کردند یه متناش رو این زیر آوردم:
pusīt danāk ō mēnōk i xrat ku kātām ān šātīh i hač dušrāmīh vattar. Mēnōg i xrat pasōx kart ku kē xvāstak hač bazak handōxt ēstēt uš patiš šāt bavēt ēg -š ān šātīh hač dušrāmīh vattar.
پرسید دانا (از) مینوی خرد، که کدام آن شادی که از دُژمی بدتر (است). مینوی خرد پاسخ داد، هنگامی که خواسته (= دارایی) از بزه اندوخته شده است، او بهش شاد بُوَد، آنگاهش، آن شادی از دژمی بدتر (است).
۱۰) اینگونه که بهنظر میرسه این روزا دوباره افتادن به جون مردم که اگر خدای نکرده مویی بیرون بود و روسری فردی کفاف نمیداد از خشتکش به جای روسری استفاده کنند. اینگونه حرکتها که تا بهحال زیاد پیش اومده، ولی نکتهٔ جدیدش این دفعه قرار گرفتن مردان با ظاهر ناهنجار در گروههای هدف است. البته مثل همیشه پرسش نخستی که برای همه پیش مییاد تعریف هنجاره که دیمیه. ولی از همهٔ این حرفها گذشته، با کمال تأسف و تأثر باید بگم این احمدینژاد به صورت مناسبی توی قالبی که به اسم فاشیست ساختن قرار میگیره و فاشیسم هم به گُه نشست به قولی. موقعی که اومد همه میگفتن شروع میکنه گیردادن به مردم، انقدر که یه جهتگیری سنگین علیهاش شکل گرفت. ولی وقتی اومد اصلاً همچین کاری نکرد. وایساد تا زیر پاش سفت شد و بعدش رو هم که میبینید و خواهید دید. ببین اوضاع داره به کجا میرسه که من خودم که الآن این رو نوشتم یه کم میترسم.
۱۱) این یاسمن هم که رفت آمریکا اونجا یه دیوونهای ۳۰ نفر رو کشت تو دانشگاه، بهانه دستش اومد و مامان باباهه رو پیچوند اومد ایران. تا کی دوباره بکننش و ببرنش به غرب وحشی!
۱۲) من آخه نمیدونم این اَپل چرا انقدر پدرسوخته است. آخه یکی نیست بگه چرا این MacBook مشکی ۲۰۰ دلار گرونتره آخه!
۱۳) این دانشگاه هم عجب پلتیکی زد به دانشجوها. بوفه رو بست، تعاونی رو بست، سگپز رو میلیاردر کرد، سلف هم مزخرف شد تا بچهها از گرسنگی به گـُه خوردن افتادن! بعد با خیال راحت بوفه رو با همون غذاها و همون کادر و همون قیمتها باز کرد تا بچهها دعاشون هم بکنند.
۱۳+۱) من نمیدونم چرا باز تو این پست هم به رستم گیر ندادم آخه. نیستی رستم، کجایی؟ چه خبرا؟ آهان، به هر صورت تو روحت!
۱۴+۱) راستی من اون پست قبلیم رو جایی نبودمها. گیر یه یارو عقدهای بدبخت افتاده بودم، دو کلاس فرانسه خونده بود، ویندوز و کیبرد و تمام زندگیش فرانسوی بود. دکمهٔ A رو میزدم Q میزد، دیگه ببینید چه وضعی بود. دهنم سرویس شد تا همون دو خط رو تایپ کردم.
۱۶) راستی نیوشا میدونم این آرزوها رو مثل این ۱۵ پیچوندم. ولی قول میدم در اولین فرصت بنویسم.
برچسبها: اجتماعی, احساس, دوستان, کلا همهچی