فدریکو دیروز زنگ زده. خوب نمیفهمم چی میگه، ولی فکر کنم گفته که داره ازدواج میکنه. دیروز حدوداً ۳۰ ثانیه سکوت کردم.
ـ چرا چیزی نمیگی؟
خوب نمیدونم ولی شاید دیروز یه مدّتی خندیدم.
ـ چرا میخندی؟
حتماً گفته بودم که نمیتونم کارهای زیادی توی این موقعیت انجام بدم. شاید خواسته بودم پیشنهاد بده!
ـ خب شاید بتونی خوشحالی کنی، تبریک بگی، آرزوی خوشبختی کنی یا حتی بگی: «جدّی؟ راست میگی جان من؟ حالا کی هست این مرد خوشبخت؟» اینها چطورن؟
باید گفته باشم که تلاشم رو میکنم. ولی اون هم باید میپذیرفت که خندهداره!
ـ چی خندهداره؟ تلاش کردن؟ ازدواج؟ یا ازدواج من؟ یا آرزوی خوشبختی؟
انگار اینجا باید بگم که: «کلاً همهچی خندهداره، راستی چرا همهچیز خندهداره؟ تبریک؟ آره چیز خوبیه، برکت خواستن، همون آرزوی خوشبختی! آره همین خوبه! تبریک میگم! آره، باور کن راست میگم. به جان تو. تو که میدونی من چندان گی نیستم، ولی یه دخترس که خوشگله، هنوز نمیشناسمش، اگه شد بعد میگم کی بود، گرچه شاید نشنوی. نگفتم همهچی خندهداره. چرا میخندی؟»
ـ مممممم… چیز دیگهای نمیگی؟
دلم تنگ شده بود. من جدیداً حرف زیادی ندارم که بگم. فکر کنم زدم تو مود بادی لنگواِج! شاید یه صدای خندهای شنیدم. لابد همهچی خندهداره! وگرنه چرا صدای خنده میشنوم؟
ـ از بس که چرت و پرت میگی، خب خندم گرفت. راستی تو آخر نگفتی؟
من نگفتم آخرش هم. خندهدار نیست؟ ولی انگار اون گفته.
ـ نه من نگفتم، یعنی اولش نگفتم. اولش اون گفت. آخه اینجا راحت میگن این لامصب رو. دیگه چیزی نمیپرسی؟
دیگه پرسشی برام نمونده. آخه همونقدر که این لامصب ذهن منو میخونه منم ذهن اونو میخونم. برام تابلو کیه. اصلاً دارم میبینمش. اینجاهاش رو دیگه نباید ببینم، لختیه!
ـ بگم چی بشی که هیچوقت دست از شوخی برنمیداری. بگذریم، هشتم ژوئیه جشن عروسیمه! ناراحت میشم اگه نیای. فقط برای اینکه تو بتونی بیای انداختمش عقب! کارات هم پای من.
آخرش گفتم (نمیدونم چرا دو طرف دماغم خیس بود):
ـ زمانش که خوبه. فقط میدونی یه چیزی هست. این راهش یه کم دوره. من برای عروسی مامانم هم تا آمریکا نمیرم، بعدشم من با بروبچههای استنفورد زیاد حال نمیکنم. نه اینکه بخوام کلاس بذارمها، نه اصلاً، ولی خب دیگه… اصلاً همه اینها بهکنار تو که خودت دستت تو کاره، من اگه بخوام بیام هم نمیذارن، سربازی و احمدینژاد و از این صحبتها. از همه بدتر این پروژهٔ کامپایلرم. اینه که شرمندهام دیگه. ببین من امروز یه کم زیادی دهنم سرویس شده، در هم میزنن. باشه بعداً مفصل همپرسه(گفتگو) میکنیم. انقدر هم نخند.
خوب نمیفهمم چی میگه، ولی فکرکنم میخنده میگه باشه و انگار تهدید میکنه که از همینجا خِرکشم میکنه.