روی مبل لم دادهبودم، تازه داشت زیرم گرم میشد، گفت: «آره درست میگی خیلی شبیه من شده». با فریاد شادی از توالت پرید بیرون، هنوز از دستاش آب میچکید. با همون صدای جیغجیغوش داد زد: «مامان! مامان! دیگه اسهال نیستم، حالا میتونم برم بستنیام رو بخورم»؟ ادامه داد: «البته فقط قیافهاش»!
برچسبها: اندیشه, توهم