Atorpat
What ever ooze from that thing, you call mind!
لیلی

آقا می‌دونی قضیه چی بوده؟

یه بابایی بوده مرض ذاتی داشته، نشسته بوده ترق و توروق ظرف هرکی رد می‌شده رو می‌شکسته. این بنده‌خدا هم ساده، تند جوگیر شده که:

اگـر بـا مـن نـبـودش هـیـچ مـیـلـی*************چـرا ظـرف مـرا بـشکست لـیـلـی

برچسب‌ها: , ,

نقد کوزه‌ای

چندروز پیش داشتم یه نگاهی به دیوان این بنده‌خدا می‌کردم همین‌جوری، یکهو نمی‌دونم چرا این شعره حس کردم با بقیه فرق داشت، خیلی خفن بود. حال کردم باهاش. می‌گه که:

مــردم دیـــده ز لـطـف رخ او در رخ او*******عکس خود دید و گمان‌برد که مشکین خالیست

یا حالا این هیچی، این یکی رو ببین:

لعل سیراب بخون تشنه لب یار من است*******وز پــی دیــدن او دادن جــان کـار مـن اسـت

حالا مصراع دوم که با توجه به مصراع نخست بدیهی است. ولی انصافاً برای من جالبه این آدم چه شکلی چنین ترکیبی ساخته؟ من به شخصه (این روزبه شاهده‌ها، اگر هم تکذیب کرد دروغ می‌گه) با این‌که حس تخیلم خیلی قویه ولی هیچ‌جوره نمی‌تونم از دیدن لب در و داف که کلی هم تیک و ماتیک به لب و دهنشون می‌زنند که هیچ از دیدن لب تو هم حتّی با وجودی‌که گذشته از احساسم لب خیـــــلی خوبیه (این‌جا دیگه جاش نبود) در بهترین پوزیشنش یک چنین توهمی بزنم، حالا شعر کردنش که من اصلاً این‌کاره نیستم.

بعد باز شما بیا بگو اینا همش کلیشه بوده: گیسوی کمند و ابروی کمان می‌کردن تو حلق مردم. به قول یارو آخه بدبخت کانگورو همونم که ... . ای بابا، هی نمی‌خوام بگما!

برچسب‌ها: , , ,