کاغذ دیگهای نبود، پشت یه کاغذ چرکنویسی نوشتم که یه طرفش Parallel Structure نوشتم و یه طرف دیگهاش هم در مورد معادلات هذلولیگون یکپارچه و دو پارچه نوشته بودم سابقاً.
ساعتهای دم صبح را یک جور دیگری دوست دارم. مخصوصاً اینجا توی شمال. روالاش این است که بعد از ساعت ۳ گرسنه میشوی.
میگوید این نوشیدنیهای خارجیها را هیچ دوست نداشتم، همهاش کف میکند. چه قهوه دم صبحشان، چه آبجو روزشان. نه اینکه کف را دوست نداشته باشمها، ولی وقتی اینجور دلمه میبنده، میلام نمیکشد دیگر.
اینجا همیشه آبجو پیدا میشود، خوبیاش هم همین است. ترکیب جالبی است با بیسکوییت برای رفع گرسنگی آمده در بالا. هم سردت نمیشود و هم خوشمزه است.
دارم فکر میکنم این سال نکبتی انگار تهش دارد لااقل خوب تمام میشود. شاید هم میخواهد خیلی خاطره بدی نباشد. هنوز دارد در مورد کف روی آبجو اش غرغر میکند. اگر تنها بودم بهتر بود، هرچند قابل تحمل است حضورش و بلکه هم کمی مفرح با آن چشمهای گردش که دارد پاک شدن کفهای روی لیوان را بررسی میکند.
فردا هم فکر کنم از آن عیدهایی باشد که آخرش یادم نیاید کی آمد و چطور بود. اصلاً این سال جدید سال مظلومی است. هنوز نیامده همه بند شلوارشان را چسبیدهاند که بپایید که این از آن پدرسوختههای ترتیب دهنده است. حالا نه این که بگم نیستو شما حواستون رو جمع بکنین به هر حال.