سر نوشت: هرچند امروز ۲۸ اسفند نیست، ولی این نوشته ذاتاً متولد آن روز است. پس همانجا میگذارمش. خرده دیرکردش بر عید است و سفر.
هرچه بیشتر میگذرد ارتباط بیشتر میگردد و اعتماد کمتر. آنچه تجربه نگردیده بود مزهمزه میشود، هرچند به ذائقه چندان خوش نمیآید.
مکانها تکرار میگردد، همان جایم که پارسال ولی نه همان رویداد است این یک، که این آن زیبایی بیپیرایش نیست.
گاهی درکم میگوید که به خطا میروم، هدفم چه بوده؟ اگر آن لحظهٔ فراموشی، چهرا نگرانم؟ و تو، تویی که در دیگر نمیدانم در آن لحظهٔ ارگاسم فراموشی حتی چهرا میاندیشی و چرا؟ و دیگران، همهچیز خوب است. گرچه نه آنسان که تباهی دیروز را به غرامتی فردایی دلخوش سازد، تنها برای آنکه اکنون را خوش بهسر بری. آنها که آمدند نیز میروند و حجمها را با خویش میبرند و دیگر برای حجم دادن دیر خواهد بود.
همانند اویی که ضمیر تو را برنمیتابد.
میدانی ای اوی عزیز، توهای من دلایل نیاز من به همکلامی با مخاطبی است که نوشتهام، بار نبود نوع زبانیاش را به خیال میکشد. اگر توی من نمیگوید، حتی اگر توی من چندان نمیشنود و من هم طبعاً ابزار چندانی به اجبارش ندارم چه آنکه گاهی به سختی تنها میبینمش، اما توی من ناگزیر است از خواندن اینها چرا که وسوسهٔ دریافت معنای دلخواهش را تاب نمیتواند بیاورد. من هم تلاش مذبوهانهام را برای گشاده کردن دستش در این راه مینمایم و منتظر مینشینم تا در دام معناهای ناگزیر متن گرفتار شود و بهزور بشنود فریاد را. آری، چنین است اوی دوست داشتنی من، تو را گرچه نمیدانم.
و سالی دیگر باز میآید و من شاید خالیتر از هر نقطهای در نمودارم از درون به این آبشار گوش فرا میدهم. و عجیب است که هنوز لذتبخش مینماید، چرا که هرکه نداند توی دوست داشتنی میدانی(؟) که چقدر نسبیگرا شدهام.
پینوشت: هرچه کردم شرمم گردید این برچسب آخر را بگذارم.
2- خوشگل بود. امیر به نظرم میرسد که تو در واکاوی گذشته ات، زمان از دست را به زمان حال قابل بازجویی تبدیل میکنی!و وقتی این کار را میکنی، بازجوی خشنی میشوی!!! احساس میکنی که این حالات من خودت، سرمنشا خیل عظیم پدیدارهای حول توست. در این حجم دادن هایت، خود-شماتت حجمهایی را میبینم که چه بسیار از ذره های ناچیزی که دیگران وامیگذارند ارزشمند ترند. چه بدانند و چه...
3- خوش به حال کسی که این مخاطب پارگراف گنده متنت است. چقدر خوشبخت است که تلاش میشود تا مخاطبت باشد.
پ.ن: من تا حدی حدس میزنم که چقدر نسبی گرا شده یی. نمی شود من باشم حالا؟:دی
۲- آهه
۳- میدانی اینجا نیز ناکاملی موج میزند. این متن لااقل ۴ تا مخاطب دارد که بنابر فرض هرکدام خود باید بفهمند، ولی خوب نکتهٔ خوبش اینست که پاراگراف آخرش خودتی، آن نسبیگراییاش هم بیشتر فلگ بود تا تاکید.