Atorpat
What ever ooze from that thing, you call mind!
خدانگهدار مسافر ویرجینیا!
مدت‌ها بود که می‌خواستم این را این‌جا بگذارم ولی هربار به دلیلی نمی‌شد. این نوشته را امروز ۲۲ اسپند ماه این‌جا گذاشتم، ولی بیشترش را در همین تاریخ این بالا نوشتم. به خاطر مناسبتش در همین تاریخ گذاشتمش.

امشب یاسمن هم می‌رود. گویا ساعت ۴ صبح بود زمانش. هرچند جشن خداحافظی معقولی گرفته‌بود و برای نخستین بار بود که حس می‌کردم بالاخره یک بار یک خداحافظی درست و درمانی با کسی داشتم، ولی باز دلم(مان) می‌خواست بروم(یم) فرودگاه. خیلی هم پافشاری کردیم اما قبول نمی‌کرد. آخرش هم طاقت نیاوردم، به بهانه عکس‌ها رفتم پیش حسان که داشت دی‌وی‌دی رو دوباره عوض می‌کرد. به هر ترفندی بود فریدون را قانع کردیم که با هم برویم. فریدون و بابک که آمدند، رفتیم. فکر می‌کردم الان خانه‌شان پر از مهمان و این‌هاست، مثل بقیه که می‌روند. وقتی رسیدیم شکه شدم، خالی بود، خالی خالی! دیگر نشد زیاد بنشینیم، وسایل را دادیم و آمدیم.
حالا که فکر می‌کنم خداحافظی نخستین را هم خراب کردم. کاری‌است که شده، فرودگاه هم نشد برویم، هرچند که آخرش خودش هم از خدایش بود. دستش درد نکند باز خیلی خوب رفت! الان نمی‌دانم ناراحتم یا نه؟ شاید یک کمی برای یاسمن که نمی‌خواست برود و شاید اندکی برای خودم که دوستی دیگر را ازدست دادم. جدی آمریکا رفتن شبیه از دست دادن است. انگار حضور فیزیکی آدم‌ها چیزی فرای ارتباط تلفنی و اینترنتی حتی از نوع تصویری‌اش را به تو تفویض می‌کند و این جالب و عجیب است، چه آنکه این‌ها اصالتا باید بتواند مدیومی برای تمام انواع ارتباط باشد. ولی خوب گویا آدم‌ها تنها با اندیشه و سخن و حتی آوا و تصویر خود شناخته و مشخص نمی‌شوند. انگار یکتا تمایز این دنیای مجازی با تمام توهمات من همان آگاهی به وجود شاهدی مادی برای هر اینستنس مجازی است و زمانی که شاهد مثال قابلیت مشاهده شدنش را به لحاظ منطقی و نه حتی تجربی از دست می‌دهد، از همان دم شمایل مجازی‌اش خون‌ریزی معنایش را آغاز می‌کند و شروع به کم‌رنگ شدن می‌کند.
بگذریم؛ می‌خواستم این‌جا چیزی برای یاسمن بنویسم، ولی خوب لیز می‌خورم مدام. روزبه امروز چیز خوبی گفت، به هر حال این جمع تا حداکثر یک‌سال دیگر از هم پاشیده می‌شود. ناراحتی امروزت به زندگی بهتر فردایت می‌ارزد. روزها که بگذرد می‌فهمی که آن‌جا برای منافع‌ات بهتر است. ترجیحاتت عوض می‌شود. آخرش شاید گاهی یادی خوش و اندکی دلتنگی تنها بماند برایت از این روزها. از امروز و شاید هم فردا دنیایی نو و زندگی جدیدی پیش رویت خواهد بود، پس ساختن زندگی جدیدت را با لبخند آغاز کن.

----------------------------------------------
پانویس: من یادم باشد بعد یک چیزی در مورد این همه رفتن‌ها هم بنویسم.

برچسب‌ها: , , , , , , , , ,

1 Comments:
Blogger yasaman said...
amiiiiiiirrrr >:D<
mer30 ke in posto gozashti, kheili kheili khub bud
nemiduni cheghad khube bebini doostat be yadetan va hata ye post too blogeshun be to ekhtesas dadan
mer300000