دیگر خیلی وقت است که هیچ نمیجنگم، وا دادهام، تسلیمم. نه چیز جدیدی هست نه از چیزهای قدیم چیزی. دیگر هیچ نمیکوشم که قفلی باز کنم. همینجا افتادهام، شاید هم کسی دیگر بخواهد چیزی باز کند روزی. میخندم، خیلی خوشرو و خوب، ولی عمق شادیام زیاد از لبهایم پایینتر نیست و هیچ فکری هم در پشت چشمم. با خیال راحت گنجینهات را در کنارم رهاکن. من سهمم را فقط با چشمهایم برمیدارم که شاید گرم باشم، سرد است آخر، لرز دارم.
راست است آنچه دربارهٔ دل و دیده گفتهاند گویا. دلم دارد خالی میشود. بدجوری قار و قور میکند.
از این پایینی که اینجا نوشتم اینقدر گذشته که انگار دنیای آن روزها زیر و رو شده. خودم هم نفهمیدم چه شد که به اینجا رسیدیم. البته نه این که جای خاصی باشد اینجا، نه اینجا هم یک جایی است دیگر. ولی خوب عجیب است دیگر.
همین جوری نشستهام و در هر موردی که در این مدت رخ داده یک چیزی مینویسم.
وقتی فکر میکنم این چهارسال چه زود گذشت، یک جوری میشوم. هنوز وقتی وسایل سال نخست رو باز میکنم و بوی کاغذ عطر خورده توش بیرون میزند، قلبم انگار یکهو میریزد. فکر کنم با تمام تلخیاش این چهار سال بهترین سالهای زندگیام باشد. همیشه از رسیدن این روزها ترس داشتم، از اینکه از دوستام جدا شوم. ولی خوب انگار اگر کسانی را از دست دادم، کسانی خیلی خوب هم به دست آوردم. ولی واقعاً دلم برای یک روزهایی خیلی تنگ شده.
راستی دیروز هم که این جناب LHC بالاخره راه افتاد، بعد از آن همه داستانی که سر راه افتادنش و ترس از نابودی زمین ملت در آوردند. امّا امروز که داشتم تو Facebook میچرخیدم، یک گروهی دیدم با یه همچین عنوانی: The LHC may probably kill us, but what the hell let’s see what happens ! خیـلی خوب بود. من که راستی بدجوری مشتاقم ببینم چی از این رینگ در میاد. شایدم یه موقع ذره زتایی چیزی کشف شد همه رفتن تو باقالیا.
فکر کنم تو این مدت که ننوشتم، یک چند صباحی دست از خاک بازی کشیده بودم و زده بودم تو کار گل و لای که ظاهراً به علت شانس ما و خشکسالی امسال باز رفتیم سر کار سابق.
امسال انگار این دانشکده بالاخره یه تکانی خورد و نهایتاً یه تعدادی کندن ازش و رفتن، حالا یا خارج یا هنربازی یا سربازی!
راستی من امروز زاده شدم. ولی راستی چرا بقیه به من تبریک میگویند؟ فکر کنم در بهترین حالت باید به مامانم و در درجه بعدی پدر جان تبریک بگن که چنین شاهکاری به هم زدن. البته این برای شما دوست عزیز که کادو دادی نیستها. اون اصلاً مبحث جدایی مه درین مقال نمیگنجه.
هنوز هم با این لپتاپم درگیرم. زندگیام داره از دست میره. آقا خوب تو ایران مک نخر دیگه، ویندوز خیلی مزخرفه، ولی مک نخر. اگر خریدی ویندوز روش نریز خواهشاً. دیگه اگه این غلط رو هم کردی درایو مکات رو ریداونلی کن. خوب ویندوز نمیفهمه میشاشه تو پارتیشن مکات.
تاریخ رو هم که همین جوری الکی الکی زیر پامون نشستن کلاس گذاشتیم، اونم چه کلاسی، تاریخ معاصر اروپای شرقی و مرکزی! الآن هم نمیگم اصلاً چی میگیم.
ولی از همه اینها که بگذریم، چه گروه کوهی پی ریزی کردیمها تحت تعالیم استاد رودبنه!
برچسبها: اجتماعی, احساس, اندیشه, تاریخ, دوستان, زادروز, علمی: شیمی - فیزیک, فیزیک